دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز


گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز

پا ز خلوت کدهٔ غنچه برون زن چو شمیم


با نسیم سحر آمیز و وزیدن آموز

آفریدند اگر شبنم بی مایه ترا


خیز و بر داغ دل لاله چکیدن آموز

اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند


پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز

باغبان گر ز خیابان تو بر کند ترا


صفت سبزه دگر باره دمیدن آموز

تا تو سوزنده تر و تلخ تر آئی بیرون


عزلت خم کده ئی گیر و رسیدن آموز

تا کجا در ته بال دگران می باشی


در هوای چمن آزاده پریدن آموز

در بتخانه زدم مغبچگانم گفتند


آتشی در حرم افروز و تپیدن آموز